reference
برچسب:, :: :: نويسنده : amir
ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : amir
![]()
ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : amir
iPad 2
![]() نسخه دو آیپد 33 درصد باریکتر و 15 درصد سبکتر از آیپد یک است. پردازنده آن دوهستهای A5، سیستمعامل iOS و سرعتش 9 برابر شده است. یکی از تفاوتهای آیپد 2، کاور هوشمند آن است. عملکرد این کاور بسیار جالب است. با باز کردن کاور هوشمند، آیپد بیدار و با بستن آن خاموش میشود. حتی میتوان از آن به عنوان پایه برای تماشای فیلم، بازی و وبگردی استفاده کرد. این کاور در 10 رنگ بسیار زیبا وجود دارد که مناسب هر نوع سلیقهای است. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : amir
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو به رستم چنین گفت اون جومونگ! ندارم ز امثال تو هیچ باک رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: منم مرد مردان ایران زمین جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: تو را هیچ کس بین ایرانیان در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: چنین گفت رستم به این مرد جنگ بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: جومونگ آمد از پشت تل سیاه و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: و این شد که رستم سخن تازه کرد و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران برچسب:, :: :: نويسنده : amir
اثبات خدا به روش انیشتین استاد با اين سوال شاگردانش را به يك چالش ذهني کشاند:آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردي با قاطعيت پاسخ داد:"بله او خلق کرد" استاد پرسيد: "آيا خدا همه چيز را خلق کرد؟" شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا" استاد گفت: "اگر خدا همه چيز را خلق کرد, پس او شيطان را نيز خلق کرد. چون شيطان نيز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمايانگر صفات ماست , خدا نيز شيطان است!" شاگرد آرام نشست و پاسخي نداد. استاد با رضايت از خودش خيال کرد بار ديگر توانست ثابت کند که عقيده به مذهب افسانه و خرافه اي بيش نيست. شاگرد ديگري دستش را بلند کرد و گفت: "استاد ميتوانم از شما سوالي بپرسم؟" استاد پاسخ داد: "البته" شاگرد ايستاد و پرسيد: "استاد, سرما وجود دارد؟" استاد پاسخ داد: "اين چه سوالي است البته که وجود دارد. آيا تا کنون حسش نکرده اي؟ " شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند. مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فيزيک چيزي که ما از آن به سرما ياد مي کنيم در حقيقت نبودن گرماست. هر موجود يا شي را ميتوان مطالعه و آزمايش کرد وقتيکه انرژي داشته باشد يا آنرا انتقال دهد. و گرما چيزي است که باعث ميشود بدن يا هر شي انرژي را انتقال دهد يا آنرا دارا باشد. صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده ميشوند. سرما وجود ندارد. اين کلمه را بشر براي اينکه از نبودن گرما توصيفي داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاريکي وجود دارد؟" استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد" شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کرديد آقا! تاريکي هم وجود ندارد. تاريکي در حقيقت نبودن نور است. نور چيزي است که ميتوان آنرا مطالعه و آزمايش کرد. اما تاريکي را نميتوان. در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان نور را به رنگهاي مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمي توانيد تاريکي را اندازه بگيريد. يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايي از تاريکي را مي شکند و آنرا روشن مي سازد. شما چطور مي توانيد تعيين کنيد که يک فضاي به خصوص چه ميزان تاريکي دارد؟ تنها کاري که مي کنيد اين است که ميزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگيريد. درست است؟ تاريکي واژه اي است که بشر براي توصيف زماني که نور وجود ندارد بکار ببرد." در آخر مرد جوان از استاد پرسيد: "آقا، شيطان وجود دارد؟" زياد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز مي بينيم. او هر روز در مثال هايي از رفتارهاي غير انساني بشر به همنوع خود ديده ميشود. او در جنايتها و خشونت هاي بي شماري که در سراسر دنيا اتفاق مي افتد وجود دارد. اينها نمايانگر هيچ چيزي به جز شيطان نيست." و آن شاگرد پاسخ داد: شيطان وجود ندارد آقا. يا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شيطان را به سادگي ميتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاريکي و سرما. کلمه اي که بشر خلق کرد تا توصيفي از نبود خدا داشته باشد. خدا شيطان را خلق نکرد. شيطان نتيجه آن چيزي است که وقتي بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبيند. مثل سرما که وقتي اثري از گرما نيست خود به خود مي آيد و تاريکي که در نبود نور مي آيد. نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چيزي نبود جز ، آلبرت انيشتن برچسب:, :: :: نويسنده : amir
همونطور که شما دوستان
ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : amir
معمولا به دو فرزندى که با فاصله ی تولد کوتاهى از یک مادر به دنیا مىآیند دوقلو می گویند که هر ساله چیزی حدود 90.000 دوقلو در جهان به دنیا می آیند. حتی هر ساله در این رابطه فستیوال هایی نیز در کشورهای مختلف برگزار میشود تا پیام پیوند صمیمیت بین دوقلوها را بگوش جهانیان برسانند. در این ایمیل مجموعه ای از تصاویر 60 دوقلو را مشاهده می کنید که نمونه ای از هزاران دوقلوی ساکن در این دنیای پهناور است. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : amir
می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود. ... می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید. می خواست بنویسد، قلمی نداشت. می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد. می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند. می خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می شد. می خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی دادند. می خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود. می خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ، اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت، این کار برایش غیر ممکن بود. می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت. می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود. می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد، دستش جلو نمی رفت. می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است، لبش گشوده نمی شد. می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند... آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت! می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد، اما لبانش خشکیده بود. یادش افتاد: کاش وقتی عکاس گفت "بگو سیب" از دنیا گله نمی کرد، دلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید: سیب
برچسب:, :: :: نويسنده : amir
پسر ها
با ماشین میرن به بانکپارک میکنن،میرن دم دستگاه عابر بانک کارت رو داخل دستگاه میذارن کد رمز رو میزنن،مبلغ در خواستی رو واردمیکنن پول و کارت رو میگیرن و میرن
دختر ها
با ماشین میرن دم بانک
در آینه آرایششون رو چک میکنن
به خودشون عطر میزنن
احتمالا موهاشون رو هم چک میکنن
به خودشون عطر میزنن
احتمالا موهاشون رو هم چک میکنن
در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن
در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن
بالاخره ماشین رو پارک میکنن
توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن
کارت رو داخل دستگاه میذارن،کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
کارت تلفن رو میذارن توی کیفشون
دنبال کارت عابر بانکشون میگردن
کارت رو وارد دستگاه میکنن
2دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
کنسل میکنن
دوباره کد رمز رو میزنن
کنسل میکنن
به دوست باباشون زنگ میزنن تا نحوه وارد کردن صحیح کد رمز رو بهشون آموزش بده
مبلغ درخواستی رو میزنن
دستگاه ارور(خطا)میده
مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن
دستگاه ارور(خطا)میده
بیشترین مبلغ ممکن رو درخواست میکنن
انگشتاشون رو برای شانس رو هم میذارن
پول رو میگیرن
برمیگردن به ماشین
آرایششون رو توی آینه عقب ماشین چک میکنن
توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
استارت میزنن
پنجاه متر میرن جلو
ماشین رو نگه میدارن
تو خیابون یکطرفه دنده عقب میگیرن
دوباره برمیگردن جلوی بانک
از ماشین پیاده میشن
کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن (حواس نمیذارن برای آدم)
سوار ماشین میشن
کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده
آرایششون رو توی آیینه چک میکنن
احتمالا یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
میندازن توی خیابون اشتباه
بر میگردن
میندازه توی خیابون درست
5کیلو متر میرن جلو
ترمز دستی رو آزاد میکنن(میگم چرا انقدر یواش میره) برچسب:, :: :: نويسنده : amir
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلامون به بزرگی بچگی بود کاش همون کودکی بودیم که حرفهاش رو از نگاهش میشه خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کردیم سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست سکوتی که یه نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه سکوتی که سرشار از ناگفته هاست، ناگفته هایی که گفتنش یه دردو نگفتنش هزاران درد داره دنیا رو ببین... بچه بودیم از آسمان بارون می اومد بزرگ که شدیم از چشمامون می آید! بچه که بودیم تنها غم زندگیمون شکسته شدن نوک مدادمون بود ولی حالا غمامون اونقدر زیاد شده که این توشون گمه بچه بودیم همه چشمای خیسمونو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی هارو هیچی بعضی هارو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاه دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی بچه بودیم درد دلهامونو به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شدیم درد دلهامونو به صد زبان به کسی می گیم هیچ کس نمی فهمه بچه بودیم دوستیامون تا نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|